فقط خدا تنهاست
ﺩﻻﯾﻞ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﻮﺩﻥ ﺯﻥ ﺍﮔﺮﺣﺸﺮﻩ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎ " ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ " ﺑﻮﺩ .. ﺍﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪ .. ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺆﻣﻦ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.... ﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮔﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺸﺘﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .. دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:23 :: نويسنده : سوگل آیا می دانید فایده گفتن فردا در روز قیامت وقتی نامه اعمالتان بدستتان داده می شود دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:22 :: نويسنده : سوگل گلدسته سحر گفت: علیاً ولی الله دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:21 :: نويسنده : سوگل اگر لامپی در یک خیابانی بزنند،
افرادی بیایند این لامپ را بشکنند... لامپ دوم را بزنند،لامپ دوم را هم بشکنند... لامپ سوم را بزنند،لامپ سوم را هم بشکنند ... اگر یازده لامپ بزنند و مردم نا اهل بشکنند حکما عاقلی دیگر می گوید: لامپ دوازدهمین را وصل نکـن ایـن ها هنوز آدم نشده اند، لیاقت ندارند بگذار در تاریکی باشند. یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شهید کردند ... چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند #وصل نکرد ... می گوید: شما هنوز متمدن نشده اید ... دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:20 :: نويسنده : سوگل دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : سوگل کارل ماکس فیلسوف و سیاستمدار آلمانی الاصل قرن 19 :
محمد مردی بود که … از میان مردم بت پرست با اراده ای آهنین برخاست
و آنان را به یکتاپرستی دعوت کرد و در دلهای ایشان جاودانی روح و روان را بکاشت
، بنابراین او را نه تنها در ردیف مردان بزرگ و برجسته تاریخ شمرد بلکه سزاوار است
که به پیامبری او اعتراف کنیم و از دل و جان بگوییم که او پیامبر خدا بود .
دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:17 :: نويسنده : سوگل پنج نفر در تاریخ بسیار گریستند۱-حضرت ادم برای بهشت انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد.
۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. ۳- حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد که زندانیان گفتند یاشب گریه کن یا روز. ۴-فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت… یا شب گریه کن یا روز… ۵_ امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد. هر گاه اب و خوراکی برایشان میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه گلویم رامی فشارد.
اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند… او هر صبح وشام بر مصیبت جد بزرگوارش خون گریه می کند.
آقا من اصل انتظار تورا برده ام از یاد با انتظارهای فراوانم از شما… اللهم عجل لولیک الفرج دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:15 :: نويسنده : سوگل زندگی مانند یک پتوی کوتاه است.
آن را بالا میکشید، انگشتان پایتان بیرون می زند؛ آن را پایین میکشید شانههایتان از سرما می لرزد... آدم های وسواسی؛ مدام در حال تست اندازه پتو هستند و زندگی را نمی فهمند! ولی آدمهای شاد؛ زانوهای خود را کمی خم میکنند و شب راحتی را سپری می کنند. دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : سوگل ✔از یه متخصص ارتوپد سوال شد چطوری خدا رو شناختی؟
گفت:کنار دریا،مرغابی را دیدم که پایش شکسته بود، مرغابی پایش را داخل گل های رس مالید سپس پشت خوابید و پایش را سمت نور خورشید گرفت تا خشک شود و
اینگونه پای خود را گچ گرفت فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده... به خودت نگاه کنی خداشناش می شوی « من عرف نفسه فقد عرف ربه» ...هرکس خودش رابشناسد خدا را خواهد شناخت... دو شنبه 18 آبان 1394برچسب:, :: 19:9 :: نويسنده : سوگل میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود..... پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:34 :: نويسنده : سوگل ✔جمله ناب
آیت الله مجتهدی : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!! حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!! تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت...✔ پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : سوگل رفیق های بی مرام: کفر. انما ابعدنا ابلیس لانه لم یسجد لک، فواعجبا، کیف صالحته و هجرتنا" و شما میری جلو و برای دفاع از دوستت ،با اون طرف دعوا میکنی کتک کاری میکنی و دیگه باهاش قهر میکنی.چون دوستت رو زده. و میگه و میخنده.چه حالی پیدا میکنی؟به دوستت میگی بابا من بخاطر تو با اون دعوا کردم و حالا تو رفتی با اون رفیق شدی و خوش میگذرونی؟!!! خدا میگه من شیطان رو بخاطر اینکه بر تو سجده نکرد از خودم روندم. اما تو حالا رفتی با اون دوست شدی و منو ترک کردی؟؟؟! "ای کسی که وصال ما را ترک کرده ای، برگرد. و ای کسی که بر جدایی از ما سوگند خورده ای، سوگند خود را بشکن.ما ابلیس را برای این از خود راندیم که بر تو سجده نکرد پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : سوگل از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت:آن خدایی که فرشته مرگش ، مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند،
محال است فرشتگان روزیش مرا گم کنند.
پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:29 :: نويسنده : سوگل گاهی اگر دعایت مستجاب نشدگـاهـی اگــر دعـایت مسـتجاب نشـد، بـرو و گــوشـه ای بنـشـیـن…
زانـوهـایـت را بغـل بگـیـر و یک دل سـیـر گــریـه کـن… شــایـد لازم باشــد میـان گــریه هـایـت بگــویی پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : سوگل وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ. ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ... دزدی و رانت خواری به خون و راه شهیدان خیانت کردند و می کنند پنج شنبه 14 آبان 1394برچسب:, :: 13:25 :: نويسنده : سوگل لوحِ وجـودم چرک نویـس شده خدایا ! پاک-نویسش نمی کنی؟!. . . ./*
![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:35 :: نويسنده : سوگل دادم تو را قسم به نخ چادری که سوخت . . . شاید دلت بسوزد و یک کربلا دهی . . .
![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:34 :: نويسنده : سوگل زن عجله داشت تا به قرار هفتگی اش برسد.
پوشیه اش را مرتب کرد و به راهش ادامه داد . کمی آن طرف دو تا دختر توجهش را جلب کردند.
پوشش نامناسب و آرایش عجیب شان باعث شده بود که
زن بی خیال عجله ای که داشت بشود و قدم هایش را آهسته تر کند .
پسر جوانی خودش را کنار آن دو دختر رساند و شروع کرد به خندیدن
و حرف زدن و شماره دادن . دخترها هم بدشان نمی آمد و مقاومتی نمی کردند .
زن انگار یادش آمده باشد که عجله دارد ، چشم از صحنه ی ناهنجاری که می دید برداشت و قدم هایش را تندتر کرد. یکدفعه مردی با سرعت زیاد
جوری از کنارش عبور کرد که نزدیک بود با او برخورد کند .
زن چادرش را روی پوشیه اش مرتب کرد وبه تندی به سمت مرد برگشت .
قبل از آنکه زن اعتراضی بکند ، مرد جوان دستش را روی سینه اش گذاشت ،
کمی خودش را به نشانه ی ادب و احترام خم کرد و در نهایت متانت درحالیکه
چشمانش به نشانه ی ادب به پایین دوخته شده بود گفت : شرمنده ام خانم ببخشید متوجه شما نشدم .
زن سرجایش خشک شد . این مرد جوان همان کسی بود
![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:30 :: نويسنده : سوگل کاش میشد ، گلی تقدیم کنم ... در مهری ، پُر مهر ![]() چهار شنبه 13 آبان 1394برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : سوگل کاش باران بودم و غم پنجره را میشستم یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سوگل
![]() یک شنبه 10 آبان 1394برچسب:, :: 10:23 :: نويسنده : سوگل نـــمـــاز کـه مــیخوانــم فــرشتــه هــای بــالا ســرم جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:11 :: نويسنده : سوگل
![]() جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:9 :: نويسنده : سوگل ![]() قدیمی ها............. خشمگین که میشدند میگفتند.......... ![]()
![]() جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : سوگل عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛ جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:8 :: نويسنده : سوگل مــآدَر گـوشـه ای نـشـسـتـه بـَر زَمـیـن ، دارَد رَج هـایِ آخـَرِ لـبـاسِ حــُسـیـن رآ مـی بـافـَــد . تـَمـام کـه مـیشـَوَد : لـِبـاسِ حـُسـیـن رآ مـی بـوسـَد ،
بــَعـد هـَم گـَلـویِ حـُسـیـن رآ ..
# چــقـَدر مَظـلـوم بـودی آقـــــایِ مـَن ...
![]() جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : سوگل رو می کنیم سوی شما جور دیگــــــری شاید نظر کنی تو به ما جور دیگــــــری شب های جمعه روضه ما را شما بخوان ما را ببر به کــــرب و بلا جور دیگــــــری
ما گریه می کنیم به لطف نگاه تـــو در داغ سیدالشهدا، جور دیگــــــری توفیق گریـــــه کردن ما را زیـــــاد کن می خواهم از تو حال بکا جور دیگـــری
بوی شهید می دهد این روضه های ما خو کرده ایم با شـــهدا جور دیگــــــری مثل همیشه می دهمت با وفا قسم اما به دست های جدا، جور دیگــــــری
اللهـــم عجـــل لولیــــک الفـــــرج
شاعر:وحید محمدی جمعه 8 آبان 1394برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : سوگل آرامش نه عاشق بودن است و… نه گرفتن دستی که محرمت نیست …. نه حرف های عاشقانه و قربان صدقه رفتن های چند ثانیه ای …… آرامش حضور خدااااست …. وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمیکند ….. وقتی نا گفته هایت را بی انکه بگویی میفهمد … وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی و غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری وقتی مطمئن باشی با او هرگز تنها نمی مانی … آرامش یعنی همین که تو……… بی هیچ قید و شرطی خداااااا رو داری … یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 20:7 :: نويسنده : سوگل لبخندت را که نثار نگاهم میکنی دلم آب می شود . . . یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 20:5 :: نويسنده : سوگل مجلس میهمانی بود... یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 20:1 :: نويسنده : سوگل
یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:58 :: نويسنده : سوگل آرزو یعنی...
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کـــــــــربلا... یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : سوگل یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:50 :: نويسنده : سوگل دسـت علمـدار
یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:48 :: نويسنده : سوگل از بـــس گنــاه کــرده ام آقـــا ،
دیــگر بـه مــن "شـــش گوشـــه" که هیــــــــچ ... رخصـت مـشـهــد هم نمی دهـــی... ؟! یک شنبه 3 آبان 1394برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ ![]() بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |