فقط خدا تنهاست
کاش دراین رمضان لایق دیدارشوم سحری بانظرلطف توبیدارشوم کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان تاکه همسفره ی تولحظه ی دیدارشوم شنبه 29 تير 1392برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : سوگل
یه دختر آمریکایی بود که مسلمان شده بود، وقتی در مورد خطری که تهدیدش میکنه (بخاطر حجابش) سوال کرد، بهش گفتند میتونی تقیه کنی و بخاطر حفظ جانت و امنیتت حجابت رو برداری، هیچ اشکالی هم نداره گفت اگه بخاطر حجابم جونمو از دست بدم شهید حساب میشم، گفتند آره ، گفت حجابم رو بر نمیدارم ، و کیفشو برداشت و با لبخندی وارد شهر شد… چهار شنبه 19 تير 1392برچسب:, :: 12:21 :: نويسنده : سوگل
این عکس تکان دهنده توسط یک عکاس عراقی در یک یتیم خانه گرفته شده است. این دختر کوچک هرگز مادر خود را ندیده است... بنابراین روی زمین نقشی از مادر ترسیم کرده و در آغوش آن آرام گرفته است. و قدر آنرا تا وقتی که از شما گرفته نشده است بدانید زیرا وقتی می فهمید که دیگر دیر شده است. سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, :: 17:5 :: نويسنده : سوگل
منتظریه اشارم هرچی که دارم بذارم
سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, :: 16:40 :: نويسنده : سوگل
حلول ماه مبارک رمضانماه بهارقرآن وروشنی قلوبوتزکیه نفوس برمسلمین جهان مبارک باد.جزلفظ آب حرف دگردرمیان نیست.
سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, :: 16:20 :: نويسنده : سوگل اگرچه روزمن وروزگارمی گذرددلم خوش است که بایادیارمی گذردچقدرخاطره انگیزوشادورویایی استقطارعمرکه درانتظارمی گذردبه ناگهانی یک لحظه عبورسپیدخیال می کنم آن تک سوارمی گذردکسی که آمدنی بود وهست،می آیدبدین امید،زمستان،بهار،می گذردنشسته ایم به راهی که ازبهشت امیدنسیم رحمت پروردگارمی گذردبه شوق زنده شدن،عاشقانه می میرمدوباره زیستنم زین قرارمی گذردهمان حکایت خضراست وچشمه ظلماتشبی که ازبرشب زنده دارمی گذردشبت همیشه شب قدربادو،روزت خوشکه باتوروزمن وروزگارمی گذرددو شنبه 17 تير 1392برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : سوگل
گفتم به مهدی برمن عاشق نظرکن گفتاتوهم ازمعصیت صرف نظرکن گفتم به نام نامیت هردم بنازم گفتاکه ازاعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدارتوباشدآرزویم گفتاکه درکوی عمل کن جستجویم گفتم بیاجانم پرازشهدصفاکن گفتابه عهدبندگی باحق وفاکن گفتم به مهدی برمن دل خسته روکن گفتازتقواکسب عزوآبروکن گفتم دلم بانورایمان منجلی کن گفتاتمسک برکتاب وهم عمل کن گفتم زحق دارم تمنای سکینه گفتابشوی ازدل غبارحقدوکینه گفتم رخت راازمن واله مگردان گفتادلی راباستم ازخودمرنجان گفتم به جان مادرت من رادعاکن گفتاکه جانت پاک ازبهرخداکن گفتم زهجران توقلبی تنگ دارم گفتازقول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی بامن زرافت گفتگوکن گفتابه آب دیده دل راشستشوکن گفتم دلم ازبندغم آزادگردان گفتاکه دل بایادحق آبادگردان گفتم که شام تاردلهاراسحرکن گفتادعاهمواره بااشک بصرکن گفتم که ازهجران رویت بی قرارم گفتاکه روزوصل رادرانتظارم
یک شنبه 16 تير 1392برچسب:, :: 10:40 :: نويسنده : سوگل
غروب جمعه دلگير با دعاي سمات جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 20:6 :: نويسنده : سوگل چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 20:3 :: نويسنده : سوگل بارخدایا مگذار، برای پناه از خطر دعا کنم . بگذار، در مقابل خطر، بی ترس وبیم باشم ! مگذار، چاره های رنج را جستجو کنم . بگذار، دلی تمنا کنم که بر رنج فائق بیابد ! مگذار، که در رزمگاه زندگی هم ایمان ها را به طلبم . بگذار، بر نیروی خویش متکی باشم ! مگذار، که در اضطراب ترسناک ، نجات را آرزو کنم بگذار، تمنای تحمل و حصول آزادی را داشته باشم ! مگذار، بزدل بوده برکت تو را فقط در کامروایی بدانم . بگذار، احساس دست رحیمت را در نا کامی ها نیز درک کنم ... یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 15:2 :: نويسنده : سوگل
مرﺩ ﻓﻘﯿﺮﻯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﺮﻩ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ،ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﯾﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮﯾﻰ ﻣﻰ ﺳﺎﺧﺖ .ﻣﺮﺩ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﺑﻘﺎﻟﻰ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺖﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺎﯾﺤﺘﺎﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺧﺮﯾﺪ .ﺭﻭﺯﻯ ﻣﺮﺩ ﺑﻘﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺮﻩ ﻫﺎ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﻨﺪ.ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻭﺯﻥ ﮐﺮﺩ، ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﺮ ﮐﺮﻩ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ .ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﻰ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ:ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﻧﻤﻰ ﺧﺮﻡ،ﺗﻮ ﮐﺮﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺧﺘﻰ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﮐﻪ ﻭﺯﻥ ﺁﻥ ۹۰۰ ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ .ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﺗﺮﺍﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺧﺮﯾﺪﯾﻢﻭ ﺁﻥ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﺷﮑﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻭﺯﻧﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﯾﻢ.ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ: ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻰ ﮔﯿﺮﯾﻢ !
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 13:45 :: نويسنده : سوگل
آقا قسم به جان شما خوب می شوم باور کنید آخرش به خدا خوب می شوم حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش با یک نگاه لطف شما خوب می شوم این روزها ز دست دل خویش شاکیم قدری تحملم بنما خوب می شوم من ننگ و عار حضرتتان تا به کی شوم کی از دعای اهل بکا خوب می شوم با یک دعای مادردلسوز و مهربان ام الائمه جوان خوب می شوم جمعی کبوتر حرم فاطمه شدند من هم شبیه آن شهدا خوب می شوم من بدترین غلام حقیر ولایتم ای بهترین امام بیا خوب می شوم با این همه بدی به ظهورشما قسم با یک نسیم کرب و بلا خوب می شوم
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : سوگل
دوستی یه بار رفته بود پارک و قدم میزده که به یه صحنه جالبی برخورد که گفتنش شاید برای شما هم جالب باشه: " روی نیمکت پارک یه زن و شوهری نشسته بودن که وضعیت حجاب خانومه خیلی زننده بود و از مقابل اونها یه زن و شوهری رد میشدن که خانومه محجبه و چادری بود، یه دفعه دیدم شوهر اون خانوم بدحجاب با صدای بلند به همسر اون خانوم محجبه خندید و گفت: نگاهش کنید،روی ماشینش چادر کشیده تا آفتاب بهش نزنه!!! من از حرف این مرد بی ادب خیلی ناراحت شدم اما اون آقای محترم با متانت خاصی رفت طرف اون زن و شوهر و به مرده گفت: آقای محترم ماشین من خصوصی هست واسه همین روش چادر کشیدم مثل ماشین شما عمومی نیست که بدون چادر باشه!!!
یک شنبه 2 تير 1392برچسب:, :: 9:42 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|