فقط خدا تنهاست
غروب جمعه دلگير با دعاي سمات نظرات شما عزیزان:
خدایا .....مرا ببخش بخاطر تمام درهایی ک کوبیدم و خانه تو نبود.....
سلام ابجی سوگل خوبی ...چ خبر ...خوش میگذره...اومدم احوالتو بپرسم...امیدوارم حالت خوب باشه همیشه سالم و تندرست باشی..وبلاگت فوق العاده اس..بازم میام..فعلا بای...حق نگه دارت
با سلام و خسته نباشید خدمت سوگل خانم.
ان شاءالله که حالتون خوبه. بیکار بودم گفتم یادی از دوستای قدیمی کرده باشم. یا عل سلام علی مرسی توخوبی خوشحالم کردی بهم سرزدی یادموکردی کانون فرهنگی هنری شهید مطهری
ساعت19:24---11 تير 1392
از کرامات حضرت رقیه (ع)
جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاي سيد عسكر حيدري، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند: روزي زني مسيحي دختر فلجي را از لبنان به سوريه ميآورد. زيرا دكترهاي لبنان او را جواب كرده بودند . زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه سلام الله عليها منزل ميگيرد، تا درآنجا براي معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرا ميرسد و او ميبيند مردم دسته دسته به طرف محلي كه حرم مطهر حضرت رقيه سلام الله عليها آنجاست ميروند. از مردم شام ميپرسد اينجا چه خبر است ؟ ميگويند اينجا حرم دختر امام حسين سلام الله عليها است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را ميبندد، و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه ميشود و گريه ميكند،به حدي كه غش ميكند و بيهوش ميافتد ... درآن حال كسي به او ميگويد بلند شو برو منزل ... حركت ميكند و ميرود درب منزل را ميزند، ميبيند دخترش دارد بازي مي كند! وقتي مادر جوياي وضع دخترش ميشود و احوال او را ميپرسد، دختر درجواب مادر ميگويد وقتي شما رفتيد دختري به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازي كنيم . آن دختر به من گفت، بگو : (( بسم الله الرحمن الرحيم )) تا بتواني بلند شوي و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است... او داشت بامن صحبت ميكرد كه شما درب را زديد، گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحي با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين سلام الله عليها مسلمان شد ... کانون فرهنگی هنری شهید مطهری
ساعت19:18---11 تير 1392
اشعارولادت حضرت رقیه
این کیست که بهشت شده رو نمای او قصری هزار آینه شد سرسرای او آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه خشت محکم اول بنای او بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط هنگام خواب قصه بگوید برای او سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است خورشید سالهاست نشسته به پای او عطر هزار باغچه گل در ترنّمش شهر بهار ساکن سبز هوای او آئینه تداعی لبخند فاطمه است انگار روبرو شده با خنده های او وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد خورشید زندگانی خود را شروع کرد از شاخه طلایی طوبی که چیده شد در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد در پوشش طهارت محض آفریده شد شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت آنروز متصّف به صفات حمیده شد اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت می آمد از طراوت گلخانه خدا بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت شیرین زبان قافله نازدانه ها تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت از وقت آفرینش نور مطهرش با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش اندازه سه قرن فرازو نشیب داشت
سلام وب قشنگی داری به منم سربزن
سلام ....
مرگ..... کاش بمیرم.... نمی دانم وقتی دلیلی برای زنده بودن ندارم چرا زنده ام... نمی دانم خدا چرا مرا زنده نگاه داشته... نمی دانم.... شاید این بار مرگ منتظر من است... شاید جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 20:6 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|