فقط خدا تنهاست
جوان خیلی آرام ومتین به مردنزدیک شدوبالحنی مودبانه گفت :(ببخشیدآقا!من میتونم یه کم به خانم شمانگاه کنم ولذت ببرم؟)مردکه اصلاتوقع چنین حرفی رانداشت وحسابی جاخورده بود,مثل آتشفشان ازجادررفت ومیان بازاروجمعیت,یقه ی جوان راگرفت وعصبانی,طوری که رگ گردنش بیرون زده بود,اورابه دیوارکوفت وفریادزد:(مرتیکه عوضی,مگه خودت ناموس نداری...خجالت نمیکشی؟) جوان اما:خیلی آرام,بدون اینکه ازرفتاروفحشهای مردعصبی شودوواکنشی نشان دهد,همانطورمودبانه ومتین ادامه داد:(خیلی عذرمیخوام,فکرنمیکردم این همه عصبی وغیرتی بشین,دیدم به خاطروضع ظاهرخانومتون دارن بدون اجازه نگاه میکنن ولذت میبرن,من گفتم حداقل ازشمااجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم...حالاهم یقموول کنین,ازخیرش گذشتم!)مردخشکش زد...همانطورکه یقه ی جوان راگرفته بود,آب دهانش راقورت دادوزیرچشمی زنش رابراندازکرد. نظرات شما عزیزان:
سلام وبلاگت عالی بود من با افتخار شما رو لینک کردم اگه شما هم منو لینک کنی خوشحال میشم.
toofan
ساعت13:36---12 فروردين 1392
ما فکـر میکنیـم بدتـرین درد ؛
از دسـت دادن ِ کسـیه که دوستـش داریم ! امـا …. حقیقـت اینه که : از دست دادن ِ خــودمـون ، و از یــاد بردن ِ اینکه کـی هستیـم ! و چقدر ارزش داریم …. گـاهی وقتــها خیلــی دردنــاک تـره … !! (خسته نباشی) یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 8:40 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|