فقط خدا تنهاست
توهم بامن نمی مانی بروبگذاربرگردم دلم میخواست می شدبانگاهت قهرمی کردم هواابریست,دلتنگم ومن چندیست دارم باخودم باعشق می جنگم اگرمی شدبرایت می نوشتم لحظه هایم را صدایم را,سکوتم را اگر می شدکه افساردلم راول نمی کردم توهم حرفی بزن هرچندتکراری بگوآرام هنوزم مثل سابق دوستم داری نظرات شما عزیزان: عجب دنیای عجیبیست! رفتن و ماندن من به یک نقطه بند بود زمانی که گفتی”برو” چقدر عاشقانه می شد ، اگر نقطه اش بالا بود . . . پنج شنبه 24 اسفند 1391برچسب:, :: 8:1 :: نويسنده : سوگل
درباره وبلاگ بسم الله الرحمن الرحیم می خواهم بالحظه های پرامید, زیستنم راهویت بدهم وازروزمرگی های غفلت آوررهاشوم. می خواهم ازکشتزارعمرم طلادروکنم, پس به تابلوی زندگیم رنگ شاداب صاحب الزمان میزنم. برای همین خواستم عهدنامه ای باشماداشته باشم وبه شماقول می دهم محض خاطرت به آن وفاداربمانم تابدانی برای همیشه به یادت هستم. برای همیشه به یادت هستم. شیعیان خواب بس است برخیزید هجرارباب بس است برخیزید یادمان رفته که مهدی هم هست یادمان رفته که اومنتظراست یادمان رفته که اوپشت دراست آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|